از اولش هم خوشم نمیومد ازش
وقتی رفتار سرد و چکشیش با خانمش رو هم دیدم دیگه خیالم راحت شد ک خوب کاری میکنم ازش خوشم نمیاد
مردک کم شعور
چقدر متاسف میشدم ک خانمش زودتر و تنها میاد سرکار و اینقدر باهم سرد هستن ک وقتی تعطیل میکنن باز هرکدوم تنهایی برمیگردن خونه
وقتی خانمش رو میدیدم غصه م میشد ک دیگه چهره دخترونش رو نداره و توی نگاهش اینقدر تکرار هست,همش تقصیر اون مرد بیشعور هست
وقتی یاد حرفای امیر میوفتادم ک تعریف میکرد میومدن توی پیاده رو و چطور با شرم باهم حرف میزدن و کم کم ب هم نزدیک میشدن و خجالت میکشیدن و.... دوست دارم کله اون مرد عوضی رو بکنم ک حالا ب این زودی اینقدر نامهربون با خانمش رفتار میکنه
وقتایی ک در حال شوخی کردن با منشیشون رو میدیم واقعن تنفر ازش تمام وجودم رو میگرفت
ی ادمهایی باید داغ روی پیشونیشون بذارن ک همه بدونن بیشعورن و وقیح و غ ق اعتماد و خطرناک
مرتضی گفت طلاق گرفته
توی ذهنم باز خودمو تایید کردم ,برام عجیب نبود,خیلی هم قابل پیش بینی بود
پرسیدم خانمش باز میاد اینجا سرکار
مرتضی گفت از وقتی ازدواج کردن اون دیگه نمیاد
:|
- ۹۶/۰۶/۱۱