چنتا تابستون رفتم کلاس زبان ک یکیشو باهم میرفتیم میومدیم
صبح ها
هم کلاس نبودیم اما,طیبه چند سطح بالاتر بود
اونسال دوتا از دخترهای فامیل هم اون نزدیکیا کلاس میرفتن و از قضا هم تایم ما بودن
این دوتا خواهر جدا از فامیل بودن با طیبه دوست بودن,پس همگی باهم مسیر برگشتن رو میومدیم
خیلی باهم باهم ک نه,اون سه تا باهم و من گاهی پشت سر و گاهی جلوتر و خلاصه جدا
یبار ک پشت سر میرفتم ی مقدار از موهای بافته شده و با کش رنگی بسته شده ی خواهر بزرگتر رو دیدم ک از مقنعه بیرون بود
بدون شک حواسش نبود ولی هرکاری کردم خجالت نذاشت ک بهش بگم
این مدل ک خودم اولین بار بود میدیدم برای هرکی جلب توجه میکرد و نگاه میکرد؛من ناراحت میشدم ک چرا نمیرم و بهش بگم
تا رسیدیم خونه و ب طیبه گفتم و متوجه شدم خودش میدونسته
این تنها خاطره و تصویر ذهنی من از عروس خانم هست ک چند روز دیگه ب عروسیشون دعوت شدیم
- ۹۶/۰۶/۱۲