یادم نیست چرا اونقدر عصبانی بودم
ظرف بنزین دستم بود و میریختم روی وسایل خونه و ادمهاش
یکی نزدیکم شد تا ظرف رو بگیره,ب ارومی نزدیک میشد و منم تهدید میکردم ک اگر جلوتر بیاد کبریت میکشم,اما هردومون میدونستیم ک اینکارو نمیکنم
یادم نیست چی شد اما دیگه خبری از بنزین نبود,حالا داشتم یکی رو میزدم,توی همون خونه,همزمان هم ازش متنفر بودم هم حس ترحم داشتم بهش,میزدم و داد میکشیدم
از خودم تعجب کرده بودم,میگفتم مصطفی تو این همه مدت داری تحمل میکنی حالا چی شده یهو اینطوری جوش اوردی و همه چیزو خراب میکنی
بعد از دیدن این سبک خوابها تا چند ساعت ناخودآگاهم سرزنشم میکنه
_از کار جدید شاهین چیزی متوجه شدین؟