سلام دوستم

.
  • ۰
  • ۰

چنتا تابستون رفتم کلاس زبان ک یکیشو باهم میرفتیم میومدیم

صبح ها

هم کلاس نبودیم اما,طیبه چند سطح بالاتر بود

اونسال دوتا از دخترهای فامیل هم اون نزدیکیا کلاس میرفتن و از قضا هم تایم ما بودن

این دوتا خواهر جدا از فامیل بودن با طیبه دوست بودن,پس همگی باهم مسیر برگشتن رو میومدیم

خیلی باهم باهم ک نه,اون سه تا باهم و من گاهی پشت سر و گاهی جلوتر و خلاصه جدا

یبار ک پشت سر میرفتم ی مقدار از موهای بافته شده و با کش رنگی بسته شده ی خواهر بزرگتر رو دیدم ک از مقنعه بیرون بود

بدون شک حواسش نبود ولی هرکاری کردم خجالت نذاشت ک بهش بگم

 این مدل ک خودم اولین بار بود میدیدم برای هرکی جلب توجه میکرد و نگاه میکرد؛من ناراحت میشدم ک چرا نمیرم و بهش بگم

تا رسیدیم خونه و ب طیبه گفتم و متوجه شدم خودش میدونسته


این تنها خاطره و تصویر ذهنی من از عروس خانم هست ک چند روز دیگه ب عروسیشون دعوت شدیم

  • ۹۶/۰۶/۱۲
  • مصطفی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی